بحث آزاد

زندگی روزمره یه دختر آخرالزمانی

زندگی روزمره یه دختر آخرالزمانی

چقدر صدای آمدن پاییز
شبیه قدم های تو بود!
ملتهب،مرموز،دوست داشتنی..
چقدر هوای پاییز شبیه دست های توست...
نه گرم،نه سرد،همیشه بلاتکلیف!
چقدر صدای خش خش برگ ها
شبیه صدای قلب من است!
که خواست،افتاد،شکست...
چقدر این پیاده روها پر از ارزوهای من است
نارنجی یکدست،پر از  ادم های دست در دست،مست
چقدر پاییز شبیه دلتنگی ست
شبیه کسی که بود ،رفت..
کسی که دیگر نیست...

پ.ن:پریسا زابلی پور




















روزتون خالی از دلتنگی عزیزان



















۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۷ ، ۲۰:۳۲
mahnaz ahmadi

یا بدیع

سلام به دوستان گلم

رمانی را با عنوان ملت عشق در حال مطالعه هستم.راستش را بخواهید تعریفش را از دوستان کتابخوان شنیدم اما خب شنیدن کی بود مانند خواندن(خخخخخ)

خمس کتب را مطالعه کردم نحوه بیان کتاب در ترغیب خواننده برای تعقیب داستان تحسین برانگیز است.

محوریت داستان همان طور که از نام کتاب پیداست عشق است و شخص تاثیرگذار عارف معروف و رفیق دلبر مولانا،شمس تبریزی می باشد.

خواننده رمان در حقیقت زنی به نام الا ساکن بوستون است زنی تحصیل کرده ولی خانه دار.....

او دارای چند فرزند و همسری دندانپزشک و وضع مالی خوب است.ولی چندسالی است که عشق در زندگی آنها رنگ باخته است و الا صرفا

با خانه داری و آشپزی زندگی خود را می گذراند.

او کار ویراستاری رمانی به نام ملت عشق را قبول می کند....و در جریان رمان شیفته شخصیت عرفانی شمس و دید او نسبت به عشق می شود

بخشی از متن رمان:

شمس تبریزی خطاب به قاضی بعداد:


درست است که خدا را با گشتن نمی توان پیدا کرد اما خدا را فقط کسانی پیدا می کنند،که به دنبالش می گردند. 


شریعت مانند چراغ است،روشنایی می بخشد.اما نباید فراموش کرد که چراغ هنگام راه رفتن در تاریکی به کار می آید که جلو پایت را ببینی

بعد از شریعت نوبت طریقت است،بعد از طریقت نوبت معرفت،بعد از معرفت هم نوبت حقیقت!

اگر جهت اساسی فراموش شود و انسان شریعت را نه وسیله که هدف بشمرد،آن چراغ دیگر چه فایده ای دارد؟

.

.

.

.

ادامه دارررررررد......................




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۷ ، ۱۹:۲۷
mahnaz ahmadi